خبر نحس

اکبر یزدانی

در فلق هیزم شکنی با تبر

پای درون دل جنگل کشید

تیز نمود آن دم فولاد را

آنقدرش تیز که رگ میبرید

چون که نسیم از خبر آگاه شد

باد شد و تا دل جنگل براند

صبحدمان این خبر نحس را

زمزمه بر برگ درختان بخواند

کهنه بلوطی که دو صد سال داشت

گفت تبر چیست ندیدم ورا

با همه عمری که زمن رفته است

جنس تبر نیست به من برملا

این تبر تیز و سر پر خطر

چیست که اینگونه هراس آور است

اره بدیدم که چه ها میکند

این به چه شکل است از او برتر است؟

باد بگفتا که حذر کن از آن

زار و نحیف است ولی آهن است

یک کف دست است چو انسان بدی

لیک تو را زبده ترین دشمن است

گفت ستبرینه درختش خموش

یک کف دست آهن و این ساقه را

دشمن هم خوانی بد بین کنی

سود تو در چیست؟چه ترسی مرا

ساقه من را نتواند که پیل

از سر خاکش قدمی بر کند

تا که چه آید ز نحیفی چنین

با تنه ام خویش برابر کند

گوئی از آهن تنه اش ساختند؟

گو بود الماس چه رعب است و بیم

ضربه ای ار بر تنه ام بر زند

خود شود از سختی چوبم دو نیم

غیر از این دیده ای ار حالتی

در تبرش نیز بگویم از آن

یک کف دست اهن و این ساقه را

دشمن هم خواندنمش کی توان؟

باد بگفتا که در ان دسته ای

دیده امش راست ز چوب بلوط

کو بشود همره با آن تبر

وقت زدن ضربه و وقت هبوط

گفت بلوط ای دل غافل که این

نیست تبر قاتل جان من است

چون که در آن قطعه ای از چوب من

همره و همدست بدان دشمن است

ساقه من چون که ستبر است و پیر

از تبرش نیست بسی رنج و بیم

آنکه مرا ریشه ز بن برکند

خویش مرا هست ، که دشمن شدیم


  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا